یادداشت/ پیراهنِ سپیدِ رزم
قرار نیست بترسی! اصلا ترس در وجودت تعریف نشده است. نگاهت به سمتی است که دشمن از ترسش در آنجا پناه گرفته. در کنار برادرانت نشستهای تا جانی تازه کرده و باری دیگر بر پیکر بعثیها بکوبی و آنان را تا بینهایت خاک خودی عقب برانی.
هر کس تو را نشناسد، فکر میکند چنین تصاویری را با فتوشاپ یا هر وسیله دیگری در دنیای مجازی ساختهاند! امّا آنان که تو را میشناسند، به خوبی درک میکنند که وقتی پای دشمن بر خاک وطن وارد شود دیگر مرد و زن نمیشناسد و همه برای دفاع آماده میشوند.
خیلیها احساس میکنند جای تو در پشت جبهههاست و در زمان جنگ فقط پیراهن، شلوار، شالگردن، کلاه و… بافتهای! یا اینکه پرستاری کردهای،… امّا خیل آنانکه به خوبی میدانند اسلحه بر دست گرفته و حتی تن به تن جنگیدهای، خیلی خیلی بیشتر است!!
تو پاکی، چرا که هراسی از حضور دشمن حتی در چند قدمیات نداری و آمدهای تا ثابت کنی هرگز نترسیدهای.
جایجای خیابانها و کوچههای خرمشهر پر از یاد توست. وقتی پشت نخلها پناه گرفته و به سمت دشمن گلوله میانداختی، گاهی مادر بودی و گاهی خواهر! همپای دیگر رزمندگان میجنگیدی و خستگی نداشتی، حتی شبهایی چشم بر هم نمیگذاشتی و نمیخوابیدی؛ حواست به اطراف و همهجا بود و پُست میدادی که نکند دشمن نفوذ کند و غافل بمانی.
تو روی خاکریز نشستهای … چون غیرت داری؛ به مانند همان پرستاران که در دوران همهگیری ویروس کرونا، مدافع سلامت شدند و این لباسِ سپید را به تن کردند و مرهم دردهای بیماران شدند. خیلی از آنها پر کشیدند و باز هستند پرستارانی که با جان و دل، زینبوار کنار بیماران مینشینند و به حرفشان گوش میدهند یا دوای دردشان هستند.
یادداشت: محمد حسین حسین پور
دیدگاهتان را بنویسید