خاطره/ معراج شهدا
سال ۱۳۶۵در لشکر۱۰ سید الشهدا (ع) به عنوان تخریبچی خدمت میکردم. عملیّات کربلای۴ در پیش بود. لشکر ما مأموریّت داشت حوالی ساعت چهار صبح پس از گذشتن از خط لشکر ۴۱ ثارالله با دشمن درگیر شود تا رزمندگان گردان زهیر به فرماندهی داوود حیدری وارد شهر ابوالخصیب شوند.
نزدیک ظهر سوّمین روز دیماه ۱۳۶۴ داشتیم با ماشین به سمت گمرک خرّمشهر میرفتیم. به ورودی شهر و پمپ بنزین نزدیک بودیم که بمباران هوایی شروع شد. از ورودی شهر تا مسیر طولانی، بمبهای خوشهای از آسمان میبارید. اوضاع خیلی وحشتناک بود.
از مسیر شلمچه به سمت خط میرفتیم. نرسیده به پل نو در سمت چپ جادّه، مسجدی دیدیم. برای اقامه نماز به آنجا رفتیم. داخل که شدیم یک لحظه احساس کردم به معراج شهدا وارد شدهایم. داخل مسجد از پیکرهای شهدا با لباس غوّاصی به سیاهی میزد. بیشتر شهدا از سر و سینه هدف گلوله قرار گرفته بودند. مدام به تعداد شهدا اضافه میشد.
حالم خیلی گرفته بود. از آنجا خارج شدیم و به سمت قصر شیخ خزعل که روبروی گمرک، کنار نهر عرایض بود، رفتیم. آتش دشمن همه را زمینگیر کرده بود. فرماندهان از نیروها میخواستند در منطقه نمانند تا به تلفات اضافه نشود. منتظر بودم بمباران هوایی تمام شود تا به عقب برگردم. نوجوان غوّاصی را دیدم که داشت از خطِّ مقدّم تعریف میکند. نزدیکتر رفتم. او میگفت: « داخل جزیره امالوصل که شدیم، دیدیم دشمن آماده درگیریه. افراد قوی هیکل دشمن ما را دنبال کردند. یک لحظه دیدم یکی از آنها روی یکی از غوّاصان ما افتاده و میخواهد چشمهایش را از حدقه در بیاورد. با گلوله او را زدم».
روایتش برایم قابل لمس بود. سال ۱۳۶۴ در حمله به جزیره امالوصل حضور داشتم. موقع درگیری آدم های قوی هیکلی را دیدم که تمام هیکلشان عرض کانال را پر کرده بود.
برگرفته از کتاب:خاطرات ماندگار به اهتمام محسن اسمعیل زاده
راوی: محسن علی میرزالو
دیدگاهتان را بنویسید